کد مطلب:313991 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:209

در حالی که فریاد می زدم یا اباالفضل العباس به دادم برس
جناب آقای قنبر علی صرامی، ساكن فروشان (سده)، طی نامه ای به حجة الاسلام آقای سید محسن احمدی سدهی چنین می نویسد:

روز جمعه ای بود، تعدادی كارگر را به كارخانه ی چرمسازی كه متعلق به پدرم بود می بردم. فرق آن روز با روزهای دیگر آن بود، كه روزهای گذشته پسر دوم من، كه دو ساله بود، همراه من بود، اما آن روز او را نیاورده بودم. همچنین پدرم روزهای گذشته همراه من بود ولی وی نیز آن روز در اثر كسالتی كه داشت با من نیامده بود. به همسرم هم گفته بودم اگر امروز به منزل نیامدم منتظرم نباشید.

كارگرها را به كارخانه رساندم و برگشتم. در برگشت، به آینه نگاه می كردم تا ماشینهایی كه در دیدم قرار داشتند، زحمتی برایم فراهم نسازند، یكدفعه دیدم جاده از كنترل من خارج شد و با ماشین در حال حركت، به كانالی كه پر از آب بود سقوط كردم. بعد از سقوط به این فكر افتادم كه چه باید كرد؟

دقایقی بعد، به یادم آمد كه تا حدودی شنا بلد هستم. سپس متوجه درب ماشین شدم كه درب را باز كنم و خودم را نجات دهم. به درب ماشین فشار آوردم ولی درب باز نشد. با مشت و كله به درب كوبیدم، اما فشار آب مانع از آن بود كه دربها باز بشود.

اواسط آبان ماه، و هنگام سردی هوا بود، لذا شیشه ها را بالا برده بودم. هر چه تلاش كردم شیشه ها را پایین بیاورم، نشد. آب هم كم كم از درزهای ماشین به داخل نفوذ می كرد. ماشین من وانت بود و اتاق ماشین پر از آب شده بود، یعنی در آب فرو رفته بود. دیگر كم كم قطع امید كردم، و مرگ را به چشم خود دیدم. از پشت صندلی برخاسته نشستم و شهادتین را همراه با آیه ی شریفه ی (انا لله و انا الیه راجعون) خواندم. می دانستم



[ صفحه 373]



كه بر اثر آب جنازه ی انسان باد می كند و در آن حال مشكل است كه جنازه را از پشت فرمان ماشین بیرون بیاورند. و نیز در این فكر بودم كه به همسرم گفته ام: «منتظرم نباش» (آن زمان همسرم هم حامله بود) و او تا كی باید دنبال من بگردد؟ از جهتی هم خوشحال بودم كه پدر و فرزندم همراه من نیستند و الا الان آنها هم مثل من گرفتار بودند. در این اندیشه ها بودم و انتظار مرگ را هم می كشیدم كه ناگاه نیرویی مرا از جا بلند كرد. در حالی كه با همه ی توان فریاد می زدم یا ابوالفضل العباس علیه السلام، به سمت درب اتومبیل دست بردم. همین كه دستم با درب تماس گرفت، بدون آنكه فشاری بیاورم، دیدم درب باز شد. از اتومبیل خارج شدم و شناكنان تا دیواره ی كانال پیش رفتم. در آنجا به علت لغزندگی نتوانستم از آب بالا بیایم، لذا شناكنان خودم را به لوله ای كه از وسط كانال رد شده بود رساندم و آن را گرفتم و بالا آمدم.

حالا خودتان قضاوت كنید، درب اتومبیلی با آن همه فشار آب، آیا در حد قدرت من بود كه درب را باز كنم؟! اگر می شد، پس چرا اول كه این كار را كردم توفیقی به همراه نداشت؟! و لیكن به خودش قسم همین كه نام حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام بر زبانم جاری شد، روزنه ی نجات به رویم گشوده شد... بدیهی است چون حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام بندگی خدا را كرده، خدای بزرگ هم مقام باب الحوائجی را به او عطا فرموده است.

ای فرات!



ای آب! تو بی ادب نبودی

تو، خود مگر از عرب نبودی؟!



رسم عرب است و، كیش تازی

در بادیه، [1] میهمان نوازی



این رسم، تو در میان نهادی

خود، آب به میهمان ندادی؟!



چندان، همه رنج راه بردند

در بادیه، تشنه كام مردند



آنها، همه تشنه رفته در خواب

وز حله [2] به كوفه، می رود آب!



از كرده، نگشته یی پشیمان

ای سخت كمان سست پیمان!





[ صفحه 374]





مهمان تو، تشنه كام و بی آب

این بود وفای عهد احباب؟! [3] .



گر (داوری)، از عطش بمیرد

هرگز، كفی از تو برنگیرد



لب تشنه، به خاك و خون نشستن

بهتر كه زسفله، آب جستن [4] .




[1] صحرا، هامون.

[2] نام شهري است در عراق.

[3] ياران.

[4] سروده ي شاعر اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام محمد داوري شيرازي (داوري).